نماینده ولیفقیه در استان قزوین در جلسه تفسیر قرآن کریم گفت: عالم هستی تجلی علم، قدرت، رحمت و خالقیت خداست، نماز، قرآن، ائمه، آموزههای دینی و حج میکوشند که توحید را به ما یاد بدهند، هر چقدر ما پاکی، صفای باطن و ارتباط با خدا داشتیم، این حقیقت برایمان قابل لمس خواهد شد.
آیتالله عبدالکریم عابدینی در جلسه 78 تفسیر قرآن کریم که در تاریخ 1 مهر 1403 در مسجد شیخالاسلام برگزار شد، در شرح سوره مجادله اظهار کرد: خدای متعال در آیه 7 سوره مجادله میفرماید «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ».
یعنی (آیا ندانستهای که خدا آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است، میداند؟ هیچ گفتگوی محرمانهای میان سه نفر نیست مگر اینکه او چهارمی آنان است، و نه میان پنج نفر مگر اینکه او ششمی آنان است، و نه کمتر از آن و نه بیشتر مگر اینکه هر کجا باشند او با آنان است، سپس روز قیامت آنان را به اعمالی که انجام دادهاند آگاه میکند؛ زیرا خدا به همه چیز داناست).
خدای متعال در این آیه میفرماید آیا نمیدانید و نمیبینید که خداوند آنچه که در آسمانها و زمین هست را میداند، اگر سه نفر به نجوا و گفتوگوی مخفیانه بنشینند خداوند چهارمین نفر آنهاست، اگر پنج نفر کنار هم به نجوا بنشینند ششمین نفر آنها خداوند است، کمتر از این و بیشتر از این وجود ندارد، مگر اینکه خدا با آنهاست و این صحنهها را میبیند و میداند در هر کجا که باشند.
در ادامه این آیه نیز آمده است گمان نکنید که خدا فقط همین صحنه نجوا را میداند، خدای متعال در روز قیامت اینها را متوجه میکند که شما چه کردید؟
کلمه نجوا که در این آیه مطرح شده، به معنای آهسته و درگوشی صحبت کردن است، البته در لغت نجوا را این گونه معنا میکنند که در بیابان یک زمینی برجستگی دارد و از هر طرف این برجستگی مشخص است، حال ببینیم این معنا چه ربطی به نجوا دارد؟
برای مثال اگر در جمعی پنجاه نفر باشند و 2 یا 3 نفر در کناری شروع به گفتوگو با هم کنند، گویا در میان این جمع این یک نوع برجستگی است که توجه بقیه را به خود جلب میکند.
برخیها هم گفتهاند اینکه خدای متعال در این آیه فرموده «مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلَاثَةٍ»، یعنی از عدد 3 شروع کرده است، برای این است که نجوا بین ۲ نفر معنا ندارد و حتما باید نفر سومی هم در کار باشد، برای مثال اگر در بیایان ۲ نفر با هم بروند و هر چقدر هم بلند صحبت کنند و هر رازی را با هم در میان بگذارند، این معنایی ندارد، زیرا فرد دیگری در این بیابان نیست که بتوان کلمه نجوا را برای این کار گذاشت.
نجوا به چیزی گفته میشود که یک فردی میخواهد یک حرفی را به کسی یا کسانی بشنواند و در عین حال میخواهد کسانی هم آن را نشنوند، چون معمولا بین بیشتر از 3 نفر این اتفاق میافتد که چند نفر با هم نجواگونه صحبت کنند و بقیه هم در کنار باشند ولی در جریان گفتوگوی اینها نباشند، این نجواست.
آنجایی که 2 نفر با هم صحبت میکنند نامش سرار است، سرار از سر میآید، سرار به معنای سری صحبت کردن است.
در این آیه کریمه اعداد بدون تکرار آمدهاند، این هم یکی از زیباییهای هنری قرآن است.
واحد بودن خدا عددی نیست، احدی است، یعنی خدا احدیت است، احدیت عددبردار نیست.
آیات مرتبط با آیه 7 سوره مجادله را با یکدیگر مرور میکنیم، یکی از این آیات، آیه 78 سوره توبه است، خدای متعال در این آیه کریمه میفرماید «أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ»، یعنی (آيا ندانستهاند كه خدا راز آنان و نجواى ايشان را مىداند و خدا داناى رازهاى نهانى است).
آیا آدمها نمیدانند خدا اسرار و نجوایشان را میداند، خدا دانا به غیوب همه عالم و آدم است.
این یک قانون است که خدا همه غیبها را میداند، بسیاری از تخلفها، معصیتها، نفاقها و دوروییها برای این است که ما به این قانون مسلم خدا توجه نمیکنیم، خدا میداند، اما ما تصور میکنیم که خدا نمیداند، یا طوری رفتار میکنیم که گویا نمیفهمیم که خدا میداند، اگر بفهمیم خیلی حرفها را نمیزنیم و خیلی کارها را انجام نمیدهیم.
خدای متعال در آیه 80 سوره زخرف میفرماید «أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ»، یعنی (آيا مىپندارند كه ما راز آنها و نجوايشان را نمىشنويم چرا و فرشتگان ما پيش آنان حاضرند و ثبت مىكنند).
خدای متعال در این آیه میفرماید آیا مردم گمان میکنند ما سر و نجوای آنها را نمیشنویم، نه تنها ما اینها را میشنویم، بلکه فرشتگان مأمور ما به آنها چسبیدهاند و اعمالشان را مینویسند.
یعنی اگر الان هم خدا آبروداری کند و این سر ناپسند را افشا نکند، این کتاب و نوشته یک روز آشکار میشود، در قبر آن مأموری که منبه نام دارد، به میت دستور میدهد که اعمالت را روی کفنت بنویس.
رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) فرمودهاند ناس خواب هستند، وقتی مردند بیدار میشوند؛ باید یک بیدارگر باشد که اینها بیدار شوند.
در جلسه پیشین حدیث مفصلی مطرح شد که سلمان (ره) به وادیالسلام رفت، چرا که رسول خدا (ص) او را راهنمایی کرده بود که وقتی اجلت نزدیک میشود به قبرستان برو تا عالم مکاشفه برای تو پیدا شود، یکی از مردگان قبرستان با تو گفتوگو خواهد کرد و اسرار درون قبر را برایت آشکار میکند.
سلمان (ره) به قبرستان وادیالسلام رفت و آن مردهای که در عالم مکاشفه اسرار را برای او بیان میکرد گفت وقتی من دفن شدم، یک فرشته به نام منبه به کنارم آمد، منبه به معنای بیدارکننده و بیدارگر است؛ بنابراین مشخص میشود ما در دنیا بیدار نیستیم و بعد از مرگ بیدار میشویم.
هنر ما این است که به برکت قرآنی که بیدارگر است، به برکت ائمهای که برای بیداری ما رنجها متحمل شدند و انبیایی که برای بیداری ما آمدند، قبل از مردن بیدار شویم، بیداری بعد از مردن فایدهای ندارد، چرا که هر کافری را هم بعد از مردن بیدار میکنند.
این مرده به سلمان (ره) گفت وقتی دفن شدم، فرشتهای به نام منبه آمد و گفت اعمالت را به یاد بیاور، من به او گفتم من چیزی در خاطرم نیست، او گفت من میگویم و تو بنویس، گفتم کجا بنویسم؟ او گوشهای از کفنم را نشان داد که شبیه صفحه کاغذ شده بود، گفتم قلم از کجا بیاورم؟ گفت با انگشتت بنویس، گفتم مرکب چطور؟ گفت آب دهانت مرکب است.
این مرده گفت من شروع به نوشتن کردم و منبه ریز و درشت اعمالم را املاء کرد و من هم نوشتم، بعد این نوشته را به گردن من آویزان کرد، وقتی به گردنم آویزان کرد از سنگینی و سختی آن احساس کردم تمام کوههای عالم را به گردن من آویزان کردهاند.
بنابراین باید بدانیم خدا فرشتگانی دارد که اعمال ما را مینویسند، وقتی هم از دنیا رفتیم اعمال را به یاد ما میآورند و سنگینی اعمال را در گردنمان احساس میکنیم و هر چه در عالم انجام دادیم برای ما مجسم میشود.
همان طور که اعمال بد ما بر گردنمان سنگینی میکنند، اعمال خیر ما هم میتوانند ثقل داشته باشند، ثقل دو معنا دارد، یکی به معنای وزن و سنگینی است و دیگری به معنای قیمت و بهاست.
اعمال ما زمانی وزن و قیمت پیدا میکند که با ثقلین هماهنگ باشند، یعنی با قرآن، ائمه (ع) و دین هماهنگی داشته باشند، در این صورت این اعمال وزن و ارزش پیدا میکنند و نجات ما در گرو وزن و قیمت اعمالمان است.
با توجه به معنای آیه 7 سوره مجادله، ممکن است ما به اشتباه خدا را عددی ببینیم که در کنار 3 نفر یا 4 نفر یا 5 نفر میآید، امیرالمؤمنین (ع) در خطبه اول نهجالبلاغه معرفت توحیدی را به ما یاد داده و میفرماید کدام گوینده میتواند مدح و ثنای خدا را درست ادا کند، آن کسانی که برای شمردن به میدان میآیند، کدامشان میتوانند از عهده این برآیند؟ اگه هم در کنار هم باشند باز هم نمیتوانند نعمتهای خدا را بشمارند.
در ادامه این خطبه آمده آنهایی که خیلی خودشان را به اجتهاد، زحمت و تلاش وا میدارند هم نمیتوانند حق خدا را ادا کنند.
گفته شده هر ستایشی که میکنیم بدهکاریمان به خدا بیشتر میشود، برای اینکه این ستایش هم توفیقی است که خدا به ما داده است.
در ادامه خطبه اول نهجالبلاغه آمده هر چقدر همتها را بلند کنید و عقل و فهمتان را به پرواز در بیاورید، نمیتوانید خدا را تصور و درک کنید، هر چه در مورد خدا تصور کنید باید استغفار کنید، چون این تصور ربطی به خدا ندارد، اگر هر چه زیرکی و تیزهوشی داشته باشید و در اعماق افکار و اندیشهها جستوجو کنید نمیتوانید از خدا چیزی بفهمید، چرا که عظمت خدا در ذهن و فکر انسانها نمیگنجد.
امیرالمؤمنین (ع) در ادامه فرموده خدا با قدرتش خلایق را از نیستی بیرون آورد، گویا نیستی را شکافت و از میان نیستی این عالم اسرارآمیز و این انسان پیچیده و حیرتانگیز را آفرید، بادها را با رحمتش به جریان انداخت، با صخرهها و کوههای سنگین و بزرگ، لرزش زمین را مدیریت کرد و به زمین حالتی داد که لرزنده نباشد و آدمها بتوانند در عرصه آن زندگی کنند.
امیرالمؤمنین (ع) در ادامه فرموده مقصود این است که ما خدا را موحدانه بشناسیم، اگر ما بخواهیم نسبت به خدا اخلاص داشته باشیم باید صفات را از او نفی کنیم.
چطور میشود صفات را از خدا نفی کرد؟ چرا باید صفات را نفی کنیم؟ برای اینکه هر صفتی موصوف دارد، نباید خدا را موصوف به صفات کرد، هر موصوفی هم غیر از صفت است، اگر کسی خدا را توصیف کند، گویا او را تبدیل به 2 چیز کرده است، یعنی این صفت را طوری به خدا داده است که خدا یک چیز و آن صفت هم یک چیز دیگر است، این با نگاه موحدانه در تناقض است.
امیرالمؤمنین (ع) در ادامه فرمود اگر کسی خدا را صفت و موصوفی ببیند، در حقیقت گویا برای خدا شریک قائل شده و مشرک شده است، البته در این صورت بر دامن کبریایی خدا گردی نمینشیند، اما این آدم نسبت به خدا نادان و جاهل است و خداشناس و موحد نیست.
امیرالمؤمنین (ع) در ادامه فرمود اگر کسی نسبت به خدا جهل داشت، نسبت به خدا اشاره میکند، یعنی برای مثال میگوید خدا بالا و در آسمانهاست، اینها اشارات جاهلانه هستند.
در ادامه خطبه یک نهجالبلاغه آمده هر کس خدا را محدود ببیند، او را عددی نگاه میکند و احدیت خدا را متوجه نمیشود، یعنی خدا را عدد میبیند.
در ادامه خطبه اول نهجالبلاغه آمده اگر کسی بگوید خدا کجاست؟ در حقیقت مثل این است که این یک خدای حاشیهای درست کرده است، یعنی گویا یک عالمی وجود دارد که خدا هم یک گوشهای از آن عالم است، در حالی که این تفکر خدایی نیست، اگر کسی بگوید خدا بالاست و اشراف به همه جا دارد، گویا که زمین را خالی از خدا تصور کرده است، این اشتباه است، خدا وجود دارد، اما وجودش این نیست که حدوث پیدا کرده باشد، ازلی و ابدی است، وجود دارد اما اینگونه نیست که عدم بوده و به وجود آمده باشد، خدا با هر چیزی و هر کسی هست.
امیرالمؤمنین (ع) در ادامه فرموده خدا فاعل است اما با حرکات و ابزار و آلات نیست، آن موقعی که اصلا موجودی وجود نداشت، خدا بصیر، سمیع و بینا بود، آن موقعی که عالم و سکنهای وجود نداشت خدا وجود داشت و یگانه بود.
سعدی این فرمایشات امیرالمؤمنین (ع) را با لطافت خاصی در شعر این گونه سروده است که «ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست/ بر عارفان جز خدا هیچ نیست/ توان گفتن این با حقایق شناس/ ولی خرده گیرند اهل قیاس/ که پس آسمان و زمین چیستند؟/ بنی آدم و دیو و دد کیستند؟/ پسندیده پرسیدی ای هوشمند/ بگویم گر آید جوابت پسند/ که هامون و دریا و کوه و فلک/ پری و آدمیزاد و دیو و ملک/ همه هر چه هستند از آن کمترند/ که با هستیش نام هستی برند/ عظیم است پیش تو دریا به موج/ بلند است خورشید تابان به اوج/ ولی اهل صورت کجا پی برند/ که ارباب معنی به ملکی درند/ که گر آفتاب است یک ذره نیست/ وگر هفت دریاست یک قطره نیست/ چو سلطان عزت علم برکشد/ جهان سر به جیب عدم برکشد».
بسطامی هم در شعرش این معنا را سروده است که «کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را/ کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را/ غیبت نکردهای که شوم طالب حضور/ پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را/ با صد هزار جلوه برون آمدی که من/ با صد هزار دیده تماشا کنم تو را/ چشمم به صد مجاهده آیینه ساز شد/ تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را/ بالای خود در آینه چشم من ببین/ تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را/ مستانه کاش در حرم و دیر بگذری/ تا قبلهگاه مؤمن و ترسا کنم تو را/ خواهم شبی نقاب ز رؤیت برافکنم/ خورشید کعبه ماه کلیسا کنم تو را/ طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند/ یک جا فدای قامت رعنا کنم تو را/ زیبا شود به کارگه عشق کار من/ هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را/ رسوای عالمی شدم ز شور عاشقی/ ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را».
بنابراین عالم هستی تجلی علم، قدرت، رحمت و خالقیت خداست، بدانیم که عالم هستی کنار خدا نیست، تصوراتی که ما از خدا برای خودمان ایجاد میکنیم، اشتباه است، نماز، قرآن، ائمه، آموزههای دینی، حج و همه اینها میکوشند که توحید را به ما یاد بدهند، اینکه ما چقدر ظرفیت فهم این حقایق را داریم بستگی به یک چیز دارد، هر چقدر ما پاکی، صفای باطن و ارتباط با خدا داشتیم، این حقیقت برایمان قابل لمس خواهد شد.
خدای متعال در آیه 99 سوره حجر میفرماید «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»، یعنی (و پروردگارت را عبادت كن تا يقين (مرگ) فرا رسد)، مطابق این آیه هر چه در عبادت عمیقتر باشیم بیشتر به یقین نزدیک میشویم و معرفت الهی پیدا میکنیم.
یک شخص نصرانی خدمت امیرالمؤمنین (ع) مشرف شد و قرار بود از حضرت سؤالاتی بپرسد، نصرانی از حضرت پرسید به من بگو این خدای عزوجل که شما میگویید کجاست؟ امام (ع) به همه طرف اشاره کرده و فرمودند اینجا هست، آنجا هست، بالا هست، پایین هست، محیط به ما هست همان طور که خودش هم در آیه 7 سوره مجادله فرموده است، هر کجا باشیم خدا بر ما احاطه و اشراف دارد و هر کجا هستیم در محضر خداییم.
شخصی به نام محمدبنابیعمیر که از محدثان مشهور و ناقلان حدیث میگوید من خدمت امام موسیبنجعفر (ع) رسیدم و به حضرت عرض کردم به من توحید یاد بده، حضرت فرمود درباره توحید غیر از آن چیزی که خدا در قرآن یاد میدهد، دنبال چیز دیگری نرو و چیز دیگری را دنبال نکن، هر چه میخواهی توحید را یاد بگیری، با آموزههای قرآنی فرا بگیر، وگرنه هلاک میشوی، اگر سراغ معانی و مسائلی بروی که کار تو نیست، به هلاکت میرسی.
حضرت در ادامه همان آیه 7 سوره مجادله را قرائت کرد، اینها نشان میدهد خدا در این آیه نمیخواهد فقط قصه کسانی را بگوید که داشتند نجوا میکردند و حواسشان نبود که خدا دارد نجوای آنها را میشنود، بلکه این را میگوید که به ما توحید را یاد بدهد و حد و مرز ما را در معرفت خودش نشان بدهد تا ببینیم چقدر قدرت داریم معرفت خدا را به دست بیاوریم.
در حدیثی آمده رسول خدا (ص) به ابنمسعود فرمود حواست را جمع کن گناه را چه آشکارا و چه پنهانی کنار بگذار، نگو اینجا که کسی نمیبیند و نمیشنود من این حرف را بزنم، هر کجا باشی خدا تو را میبیند.
مطابق این حدیث هر کجا میخواهیم حق مظلومی را پایمال کنیم، خدا را حاضر و ناظر ببینیم، فکر نکنیم این عالم بیصاحب است، بدانیم خدایی که همه چیز در اختیارش است، این را میبیند، اگر گناه کنیم، اخلاص داشته باشیم و خیانت کنیم خدا میبیند، توجیه هم کنیم خدا میبیند، ما خیلی وقتها خیانتها و بدیها را با توجیهات زیباسازی میکنیم.
برای مثال اگر بر تن یک گرگ درنده کت و شلوار بپوشند، تبدیل به آدم نمیشود، مثل این صهیونیستها که هر چقدر کراوات بزنند هم آدم نمیشوند، البته گرگ هم نیستند، گرگ در مقابل اینها شرافت دارد، اینها از گرگ هم درندهخوتر هستند.
خیلی وقتها ما گناههای خود را توجیه میکنیم و میگوییم اگر از فلانی غیبت کنیم و آبرویش را ببریم اشکالی ندارد، چون فلان کار را کرده است، در حالی که اینها همه ایراد دارد.
پیامبر (ص) در ادامه به ابنمسعود فرمود در آشکار و نهان تقوای الهی را رعایت کن، در خشکی و دریا، در روز و شب تقوا داشته باش، در ادامه نیز رسول خدا (ص) آیه 7 سوره مجادله را قرائت کرد.
برای باتقوا بودن و خدا را همه جا حاضر و ناظر دیدن، رسول الله (ص) از آیه 7 سوره مجادله استفاده کرده است، یعنی نباید این آیه را فقط به بحث نجوا ربط بدهیم و آیه را محدود به نجوا کنیم، طبق احادیث و روایاتی که مطرح شد ائمه (ع) ابعاد دیگر این آیه را برای ما آشکار کردهاند.
امام کاظم (ع) در حدیثی بسیاری از معارف توحیدی را بیان کرده و سپس آیه 7 سوره مجادله را تلاوت کردند تا ما را متوجه این حقایق کنند.
امیرالمؤمنین (ع) داخل بازار شدند، یکی از بازاریان داشت میگفت ای خدایی که پشت این آسمانهای هفتگانه هستی، امیرالمؤمنین (ع) به پشت او زد که متوجهاش کند و فرمود آن کسی که پشت آسمانهای هفتگانه است چه کسی است؟ او گفت الله، حضرت فرمود مادرت به عزایت بنشیند، این چه بود که گفتی، مگر خدا پشت آسمانهای هفتگانه است؟ خدا همه جا هست، حجابی بین خدا و همه مخلوقات وجود ندارد، هر کس هر کجا باشد خدا با اوست.
این فرد وقتی متوجه شد گفت من چه کار کنم که این حرف غلطی که زدم و گناهی که کردم پاک شود؟ چه کفارهای باید بپردازم؟ حضرت فرمود کفارهاش همین است که به اشتباهت پی ببری.
این مرد گفت میخواهید من مساکینی را اطعام کنم تا کفاره قضاوت نابجایم شود؟ حضرت فرمود نه، تو اگر خدا را آنگونه تصور کردی، آن خدای حقیقی نبود، بنابراین تو در پیشگاه خدا قضاوتی برای خدای حقیقی نکردهای که کفاره بر تو واجب باشد.